یونا جان منیونا جان من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

شب قدر

بسم الله الرحمن الرحیم دیشب برای اولین بار تو ماه رمضون امسال قسمت شد که با هم بریم مسجد .اونم شب بیست و سوم ماه رمضون. من حاضر بودم حتی شده 10 دقیقه هم بریم و بعد برگردیم .منتظر اذیت کردن و گریه و بیقراری ات بودم .اما خوب حتی یه چند دقیقه هم برام غنیمت بود . شام که خوردیم (‌البته بعد کلی مکافات ،‌چون این روزها به شدت بد غذا شدی ) ویتامین هات رو دادم و حساب سیر و تکمیل راه افتادیم به سمت مسجد .بر خلاف همیشه که شیک و پیک میکردمت و کلی اسباب بازی و خوراکی برمیداشتم ،‌ چون میدونستم موندگار نیستی نه چیزی برات برداشتم نه لباس خاص و سربند برات بستم . اما امان از زود قضاوت کردن من ،‌ اونقـــــــــــــــــــدر خوب بود...
9 تير 1395

یک سالگی

بسم الله الرحمن الرحیم ناز دل مامانی ،‌ همین الان رفتیم و واکسن یک سالگی ات رو زدیم و برگشتیم قشنگم. قد 80 وزن 12900 حرکات : راه رفتن بدون کمک ، فهمیدن کامل همه حرف ها ، تشخیص صحیح اطراف و اشیاء قربون قشنگی هات برم که الان یک سال و دو روزه هستی . تولدت عالی عالی بود ،‌ کیک تولد خیلی قشنگ شد ، بعدازظهر که خاله مریم کیک رو آورد ،‌من که از دیدن کیک حسابی ذوق زده بودم و چون تو همیشه به دنبال خنده من میخندی و ذوق میکنی ، تو هم حسابی ذوق زده شدی و تا بهت گفتم خاله مریم رو بوس کن پریدی بغلش و بوسش کردی و چقد من و مریم خوشحال شدیم ازین حرکتت . شام  مامان فرنگیش زحمت کشید و فسنجون درست کرد ،‌ البته منم سا...
18 اسفند 1394

تولد

بسم الله الرحمن الرحیم امروز پنج شنبه 13 ام اسفند ماه و 3 روز مونده به زادروز تولد عزیز تو . اما بعلت حضور یک روزه عمه ات امروز قراره برات جشن بگیریم .یه چشن خونوادگی و جمع و جور . برای زیباترین و عزیزترین پسرم .برای عشق مامانی برای یونای خوشگل . قراره خاله مریم کیکت رو درسته کنه و دیشب هم بعد خوابیدن شما من و بابا یه کم خونه رو تزیین کردیم تا اینکه امشب به هممون خوش بگذره .خوش خوش خوش مامانی لطفا اینقدر سریع بزرگ نشو ، این یک سال رو خیلی زود قد کشیدی و رشد کردی ، این روزهای شیرینت رو برام طولانی تر کن مامانی .این روزهایی که هر روز داری یه چیز جدید یاد میگیری و یه چیز جدید رو کشف میکنی. تمام روزهای با تو بودنم برام شیرین و ...
13 اسفند 1394

ماه آخر از سال اول

بسم الله الرحمن الرحیم یونا گوگولی من سلام به روی ماهت . دیگه رسیدیم به پایان سال اول زندگی ات .یک هفته باقی مونده . الان شما 2 تا دندون عشق و جیگر طبقه پایین داری ، دیگه به تنهایی راه میری ،‌هر چند که من عاشق چهار دست و پا رفتنتم .بخصوص وقتی چیز توجهت رو جلب میکنه . دلهره کفش پوشیدنت رو داشتم ،‌ چون تا یه پاپوش حتی میپوشیدی اشک میریختی اما الحمدلله الان یه کتونی داری که باهاش راحتی و بعد اینکه چند روزی تو خونه پات کردم دیگه بیرون میبرمت و خلاصه چند قدم تو چند قدم ما ، تاتی تاتی میکنیم دیگه . عاشق تلفن هستی ،‌ اشتباه خودم بود که از اول تلفن رو گذاشتم رو آیفون تا حرف زدن رو یاد بگیری غافل ازینکه دیگه تلفن رو م...
10 اسفند 1394

صدف خندان

بسم الله الرحمن الرحیم صدف دهانت به مروارید زیبای دندانت آذین شد کوچولوی مامی. اولین نشانه دندون رو دیشب تو سن 10 ماهگی و 19 روزگی ات دیدم .وقتی زیر دستم یه چیزی مثل نوک سوزن حس کردم و بعدش که دهانت رو بازکردم و نوک دندونت رو دیدم ، اونقدر خوشحال بودم و اشک میریختم که فقط شکر خدا می تونست آرومم کنه .شکر به این نعمت زیبا و قشنگی که به من عطا کرده . ناز نازنین من تو را عاشق ترینم.
6 بهمن 1394

آغازی جدید

بسم الله الرحمن الرحیم کودک زیبای ما دیشب شما برای اولین بار چهار دست و پا رفتن رو شروع کردی . تو سن 8 ماه و 4 روزگی ات . قربونت قد و بالای زیبات برم مامانی که وقتی دیدم داری میری درونم پر از خوشحالی و شعف شد . زیباترین ان شاالله به یاری خدا ،‌ تمام قدم هات رو زیر سایه الله برداری عزیز دل مامانی .
21 آبان 1394

9 ماهگی فرزندم

بسم الله الرحمن الرحیم جوجوی مامان ،‌ تو هم 9 ماهه شدی . چه نرم و آروم بر ما گذشت ،‌ آغاز این دوره از زندگی ات مامان جون .البته خوب یه جورایی 18 ماه از گذر حضور تو بر من میگذره .سال گذشته این موقع روز به روز داشتم سنگین تر و سخت تر میشدم اما امسال روز به روز سرزنده تر و سرحال تر .با تو خوشم ،‌خوش ترینم گلکم .با تو روزگارمون خوش تر از قبل میگذره دلبند نازم . نازنین ترینم ، زیبای خوبم ،‌ دوستت دارم . داری نم نمک چهار دست و پا رفتن رو آغاز می کنی . به صداها فوق العاده حساسی .حتی با کوچکترین صدا عکس العمل نشون میدی . خیلی ریز بین هستی .کوچکترین حرکتی رو از چشم نمیگذرونی . به تنهایی واکنش بدی نشون میدی و ا...
17 آبان 1394

8 ماهگی

بسم الله الرحمن الرحیم سن : 8 ماه وزن : 10 کیلو قد : 73 سانتیمتر یونا جانم ، 8 ماه از حضورت کنار من میگذره و تو این مدت اونقدر خودت رو تو دلم جا کردی که با هیچ چیز دیگه ای عوضت نمی کنم .اونقدر برام عزیزی که هر لحظه و ثانیه دلتنگت میشم . من الان سرکارم ،‌2 ماهه که کارم رو دوباره شورع کردم و نمی دونی چقدر برات دلتنگ میشم .روزی چند بار عکس هات رو از تو گوشی ام نگاه می کنم و نازت میدم . حالا دیگه حسابی اطرافیان رو میشناسی و یه سری صدا به صورت هجای کوچک رو میتونی ادا کنی .اسباب بازی هات رو به راحتی دستت میگیری.و چند روزی هم میشه که دوتا اسباب بازی ات یا دو شی مختلف رو با دو دستت میگیری و به هم میکوبی . شروع به چهار دست و...
3 آبان 1394

کجایی مامانی ؟

جون و جیگر مامانی یه سوال دارم ازت ؟ شما از کجا می فهمی شب شده که با تاریک شدن هوا شروع به تکون خوردن می کنی و تا وقتی که من نخوابیدم همچنان ادامه میدی ؟ چیزی دیگه نموندها .شاید کمتر از یک هفته .چقدر خوب میشه سه شنبه همین هفته بیای اونوقت تاریخ تولدت 93/12/12 میشه .میشه خواهش کنم از اون جایی که هستی دل بکنی و بیای پیشم ؟ دلهره دیدارت رو دارم عزیز مامان
10 اسفند 1393