یونا جان منیونا جان من، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

2 هقته تا پایان راه

عزیزک زیبای من سلام .نزدیک 14 روز به اومدنت مونده مامانی .شاید هم کمتر شاید هم بیشتر . گاهی دلم برای دیدنت تنگ میشه و گاهی دلتنگ بودنت کنار خودم میشم . روز های دو نفره من و تو و روزهای دو نفره من و بابایی ات داره به اتمام میرسه تا روزهای 3 نفرمون رو با هم شروع کنیم . تقریباً همه چیز برای ورود شما آماده شده .اتاقت کامل چیده شده .بابا زحمت کاغذ دیواری رو خودش کشید و اتاقت رو خوشگل تر از قبل کرد .لباس هات رو شستم و اتو کشیدم تا وقتی میپوشی تمیز باشن .خونه تکونی هم که امسال فقط بابایی انجامش داد رو به اتمامه .خلاصه همه چیز منتظر شماست . لطفاً سر وقت بیا .سالم و سلامت
30 بهمن 1393

حس بودن ِ تو

پسر مامان صدات کنم یا وورجک مامان ؟ خوشگل مامان بهت بگم یا عزیزک مامان ؟ شیطون بلای منی تو ، ناز دار بلای منی تو ، جون و جیگر منی تو ، نفس منی تو . یونای خوبم ، تو رو فقط و فقط برای خودم میخوام ، مثل همین روزهایی که فقط برای من هستی ، وقتی برام ناز می کنی ، وقتی بهم می فهمونی که هستی ، وقتی تکون میخوری ، وقتی با بیداری من بیدار میشی و با خواب من تو باز بیدار میشی . لحظه های 2 نفره من و تو حرف نداره پسری . فقط من و خودت ، تو ناز می کنی و من نازت میدم .صدات میکنم و میخوام که همه دنیا تو رو دوست داشته باشن .میخوام همه عاشق تو باشن ولی حیف که هیچ کس جز من ، بودنت رو لمس نمی کنه . لمس ِ بودنت ، حسی به من میده که فقط میخوام داد ب...
6 دی 1393

سلام پسر خوشگلم

سلام به روی ماهت یونای خوبم ، پسر مامان . فکر کنم پسر مامان برات خیلی آشنا باشه چون همیشه اینطور صدات میزنم . عزیزک من ، شیرین ترینم ، روزهای خوب با هم بودن من و تو داره همین جور میگذره و ما به هم داریم خو میگریم . هر روز که میگذره ، روزهای دو نفره من و تو کمتر میشه ، از طرفی روزهای دونفره من و بابایی هم ازشون کم میشه و داریم به روزهای سه نفره بودن میرسیم . شاید خیلی خودخواهانه باشه که دلتنگ این روزها بشم .هم دلتنگ دونفره های من و بابایی ، هم دلتنگ دونفره های من و شما . آی به قربونت برم که اینطور حضورت رو به من اعلام میکنی ، وول میخوری و هر جوره شده یادم می اندازی که تنها نیستم . پسر گلم ، مدتی میشه ، شاید در حدود 1 هفته که...
11 آذر 1393

سلام به روی ماهت

پسر خوشگلم سلام . 10 روز از آخرین پستی که نوشتم میگذره . خودت شاهد بودی که خیلی اتفاقات افتاد و من خیلی عوض شدم و اوضاع روحی ام خیلی بهتره . اول از همه اینکه اون اختلاف نظری که با مادربزرگت اینا داشتم به برکت وجود تو و لطف خدا حل شد . خیلی چیزها بود و گذشت اما نخواستم از ابتدا برات کامل توضیح بدم تا ناراحت نشی پسر نازنینم .حالا هرچی بوده گذشته عزیز دل مامان .یونای خوشگلم ، عسل دل مامان . بابایی اولین هدیه اش رو برات خرید .یه کفش خوشگل و ناز که هر بار من چشمم بهش می افته اشکم سرازیر میشه .تصور میکنم تو اون کفش ها رو پوشیدی و داری راه می ری و منم حض می کنم و قربون صدقه ات می رم . خاله ات که برات یه لباس خرید .واسه وقتی که به ...
17 آبان 1393

من دوستت دارم

عزیز دل مامان ، هر کی هر چی میخواد بگه ، بگه . منظورم مادربزرگته .مادر بابات . ولی من تو رو دوست دارم . مامانی شاید من خیلی حساس شدم ، روزهای سختی دارن میگذرن ، من نباید دلخور بشم ، نباید به روی خودم بیارم ، نباید و نباید و نباید اما خیلی دوست دارم .چون پاره تن منی ، چون عزیز منی ،‌تو هدیه خدایی به من .تو رو نمی خوام با دنیا عوض کنم . خدا رو شاکرم برای حضور تو ، برای وجود تو ،‌لمس تو ، حس کردن تو ،‌سلامتی تو . حالا هرکی هرچی میخواد بگه ،‌ بگه .
7 آبان 1393

یونای خوبم

سلام پسر گلم ،‌ قند عسلم . یونا ، اسمی ِ که من و باباجون برات انتخاب کردیم .هنوز به کسی نگفتیم .البته هنوز هم کاملاً قطعی نشده اما فکر نکنم گزینه دیگه ای در کار باشه .من این اسم پیشنهاد داد و بابایی ات با این اسم موافقه و منم میخوام نامگذاری شما رو به عهده بابا بگذارم . امروز شما 21 هفته است که با من همراهی .مامانی جونم خیلی دوست دارم ، تو که گل پسر من هستی ، تو که اینقدر خوبی که منو اذیت نمی کنی ، تو که همیشه درکم می کنی و آروم و قرار داری . مامانی اگه این روزها باهات کم صحبت می کنم ، برای اینه که یه کم درگیر مسایل زندگی هستم .باید یه سری چیزها رو درست کنم . رابطمون با مامان بزرگ و بابا بزرگت رو میگم .همش سوء تفاهم بوده ...
3 آبان 1393

93/07/23

مامانی سرما خورده و حالش زیاد خوب نیست . بابایی هم که دیروز ، دستش رو با تیغ اصلاح بریده بود ، حالش خوبه . می دونی مامانی ، دست بابا 5 تا بخیه خورد ؟ شنبه آینده یعنی 26 مهر احتمالاً معلوم میشه تو نی نی کوچولوی من دختری یا پسر .
23 مهر 1393

سلام نی نی کوچولوی من

سلام عزیز دلم ، هدیه خوب خدای من . عزیزک من ، که مدتیه تو دل من لونه کردی و منو با تمام سختی های این روزها داری به بهترین مهمونی دعوت می کنی . مهمونی با حضور خود ِ خودت . نازنینم که هنوز نمی دونم دختر گلم صدات بزنم یا پسر قشنگم ؟ کوچولوی من امروز دقیقاً بعد از دو هفته که اولین حضورت رو بهم نشون دادی ، احساس کردم حضورت برام پر رنگ تر شده . وقتی با چندتا ضربه فهمیدم که هستی و بیداری ، دستم رو به حالت نوازش به سرت کشیدم و تو در جواب باز هم تکون خوردی .طوریکه دست منم باهاش تکون خورد . وای کوچولوی من ، تو نی نی کوچولوی فسقلی من داری با من حرف میزنی و من از حضورت خوشحال ِ خوشحالم . به دنیای ما خوش اومدی عزیزکم . خدا رو شکر ...
23 مهر 1393