یونا جان منیونا جان من، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

ماه آخر از سال اول

1394/12/10 9:41
نویسنده : رزماری
92 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

یونا گوگولی من سلام به روی ماهت .

دیگه رسیدیم به پایان سال اول زندگی ات .یک هفته باقی مونده .

الان شما 2 تا دندون عشق و جیگر طبقه پایین داری ،

دیگه به تنهایی راه میری ،‌هر چند که من عاشق چهار دست و پا رفتنتم .بخصوص وقتی چیز توجهت رو جلب میکنه .

دلهره کفش پوشیدنت رو داشتم ،‌ چون تا یه پاپوش حتی میپوشیدی اشک میریختی اما الحمدلله الان یه کتونی داری که باهاش راحتی و بعد اینکه چند روزی تو خونه پات کردم دیگه بیرون میبرمت و خلاصه چند قدم تو چند قدم ما ، تاتی تاتی میکنیم دیگه .

عاشق تلفن هستی ،‌ اشتباه خودم بود که از اول تلفن رو گذاشتم رو آیفون تا حرف زدن رو یاد بگیری غافل ازینکه دیگه تلفن رو مال خودت می دونی .دیشب حتی رفته بودیم خرید .تو مغازه تلفن زنگ زد رفتی سمت خانم فروشنده و عامرانه گوشی رو ازش طلب کردی .عاشق ماشین لباسشویی ، ظرفشویی و یخچال ی .تا صدای زنگ یکی ازینا رو میشنوی هرچی دستت باشه ول میکنی بدو بدو میای سمتشون .

وزنت آخرین بار که رفتیم دکتر 12400 بود .قدت هم نمی دونم تا هفتنه بعد بریم بهداشت .اما حسابی قد کشیدی و لباست ها کوچیک شده .

شب یازده ماهگی ات رفتیم آتلیه اما هنزو عکس هات آماده نشده .

برای تولدت هم تصمیم دارم 2 تا تولاد بگیرم برات .یکی تاریخ 16 اسفند که فقط خانوادگی باشه و یکی هم 4 فروردین که هم من تعطیل هستم هم عمه فرنازت حضور داشته باشه .تصمیم دارم تزیینات تولدت رو خودم آماده کنم و این برام یه دنیا عشق داره .

کیک های تولدت رو خاله مریم زحمت میکشه و تو چقدر این خالاه مریم رو دوست داری .

دیگه حسابی همه چیز رو میفهمی و چند باری میشه که شنیدم از اطرافیان که بچه باهوشیه .حتی دیشب مامان اینا خونمون بودن و چند بار گفتن ما همش میگفتیم پونه باهوشه اما یونا ازونم باهوشتره.هزار الله اکبر به جونت.

دو روزه اصرار میکنی به خوندن کتاب برات .یه کتاب خاله آزیتا برات گرفته بود که از 4 ماهگی ات باهاش بازی میکردی .تنها کتابیه که خیلی دوستش داری و برات تکراری نشده .حالا 2 روز فقط میخوای که اون برات بخونیم و جالبه که جملات رو حفظ شدی انگار چون اگه چیز دیگه ای بخونم حتی با ریتم و آهنگ صدات در میاد

دیروز رفتیم مغازه محمد .اونجا یه بچه دیدی .عکس العملت نسبت به بچه ها فوق العاده است ، پونه رو هم خیلی دوست داری .تو لاین های مغازه محمد نبال بچه افتادی و دِ بدو .اما وسط بازی اون بچه کلک زد و به نیمه راه نرسیده برای اینکه از دستت تو فرا کنه مسیرس رو عوض میکرد و جالب اینکه تو هم سریع مسیرت رو عوض میکردی .یعنی قربون اون هوشت بشم مادر که ابتکار به خرج دادی .

تمام اینها به کار عزیز دلم ،‌ نمیخوام دلت رو با ناملایمت هایی که میبینم برنجونم اما تمام دعا و سعی امم اینه که در مسیر درست قدم برداری .در مسیر الله .در راه دین .آرزوی قلبی ام همینه .ان شاالله به یاری حق ، خواست خودت هم همین باشه و علاقه مند باشه به دین و تدین.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)