یونا جان منیونا جان من، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

شب قدر

1395/4/9 13:29
نویسنده : رزماری
67 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

دیشب برای اولین بار تو ماه رمضون امسال قسمت شد که با هم بریم مسجد .اونم شب بیست و سوم ماه رمضون.

من حاضر بودم حتی شده 10 دقیقه هم بریم و بعد برگردیم .منتظر اذیت کردن و گریه و بیقراری ات بودم .اما خوب حتی یه چند دقیقه هم برام غنیمت بود .

شام که خوردیم (‌البته بعد کلی مکافات ،‌چون این روزها به شدت بد غذا شدی ) ویتامین هات رو دادم و حساب سیر و تکمیل راه افتادیم به سمت مسجد .بر خلاف همیشه که شیک و پیک میکردمت و کلی اسباب بازی و خوراکی برمیداشتم ،‌ چون میدونستم موندگار نیستی نه چیزی برات برداشتم نه لباس خاص و سربند برات بستم .

اما امان از زود قضاوت کردن من ،‌ اونقـــــــــــــــــــدر خوب بودی ،‌ اونقدر عالی بودی که دلمون نمی اومد بیام بیرون از مسجد .فقط اشتباهم این بود چیزی برای خوردن نبرده بودم برات .همش میرفتی با بچه های دیگه بازی میکردی و از خوراکی های اونها میخوردی .منم داشتم از خجالت آب میشدم و از پشیمونی نادم .

پستونکت رو دادم بهت بلکه اونو بخوری و دیگه طلب خوراکی نکنی اما کارسارز نبود .تا اینکه درنهایت خروج از مسجد رو ترجیح دادم .اما بهترین خاطره برا من شد که انقد پسر خوبی بود .

این روزها اوج لذت بردن های ماست .

به شدت دلم برات تنگ میشه ، ظهر که کارم تموم میشه برای دیدنت پرواز میکنم .بخصوص که الان به حرف زدن هم افتادی و هر روز ما رو غافل گیر میکنی .

کلمات کاربردی ات :

بابا = بابا

آما = ماما

دای دای = دایی

پوآ پوآ = پونه

دس = عمه فرناز

گولّر = کولر

گاگا = قطار

دَدَ = بیرون

دیدید = ماشین و موتور و هرچیزی که راه بره

اووم = نون

اینــــا = اینا

پُلّه = پلو سفید

پُپ = پستونک

اسمت رو خودت میگی : یونّا

و بسیاری از کارهات هم با دست نشون میدی و خلاصه دل از دلم بردی مادرجان .

خداوند خودت پشت و پناهت باشه .

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)