شب قدر
بسم الله الرحمن الرحیم
دیشب برای اولین بار تو ماه رمضون امسال قسمت شد که با هم بریم مسجد .اونم شب بیست و سوم ماه رمضون.
من حاضر بودم حتی شده 10 دقیقه هم بریم و بعد برگردیم .منتظر اذیت کردن و گریه و بیقراری ات بودم .اما خوب حتی یه چند دقیقه هم برام غنیمت بود .
شام که خوردیم (البته بعد کلی مکافات ،چون این روزها به شدت بد غذا شدی ) ویتامین هات رو دادم و حساب سیر و تکمیل راه افتادیم به سمت مسجد .بر خلاف همیشه که شیک و پیک میکردمت و کلی اسباب بازی و خوراکی برمیداشتم ، چون میدونستم موندگار نیستی نه چیزی برات برداشتم نه لباس خاص و سربند برات بستم .
اما امان از زود قضاوت کردن من ، اونقـــــــــــــــــــدر خوب بودی ، اونقدر عالی بودی که دلمون نمی اومد بیام بیرون از مسجد .فقط اشتباهم این بود چیزی برای خوردن نبرده بودم برات .همش میرفتی با بچه های دیگه بازی میکردی و از خوراکی های اونها میخوردی .منم داشتم از خجالت آب میشدم و از پشیمونی نادم .
پستونکت رو دادم بهت بلکه اونو بخوری و دیگه طلب خوراکی نکنی اما کارسارز نبود .تا اینکه درنهایت خروج از مسجد رو ترجیح دادم .اما بهترین خاطره برا من شد که انقد پسر خوبی بود .
این روزها اوج لذت بردن های ماست .
به شدت دلم برات تنگ میشه ، ظهر که کارم تموم میشه برای دیدنت پرواز میکنم .بخصوص که الان به حرف زدن هم افتادی و هر روز ما رو غافل گیر میکنی .
کلمات کاربردی ات :
بابا = بابا
آما = ماما
دای دای = دایی
پوآ پوآ = پونه
دس = عمه فرناز
گولّر = کولر
گاگا = قطار
دَدَ = بیرون
دیدید = ماشین و موتور و هرچیزی که راه بره
اووم = نون
اینــــا = اینا
پُلّه = پلو سفید
پُپ = پستونک
اسمت رو خودت میگی : یونّا
و بسیاری از کارهات هم با دست نشون میدی و خلاصه دل از دلم بردی مادرجان .
خداوند خودت پشت و پناهت باشه .